(مدرسه نمونه)

این داستان در مورد مدیرمدرسه ای در دورافتاده ترین مناطق تهران است ؛مدیر این مدرسه دوست داشت مدرسه اش درتمام جهان نمونه باشد وبرای اینکار دست به هرکاری میزد.

یکروزتصمیم می گرفت ازبچه ها در نظافت شهر به رفتگرها کمک کنند ،روزبعد تصمیمش عوض می شد ومیگفت باید برای شرکتی بازاریابی کنند و.درآخر تصمیم جدی گرفت که از کارخانه ای کالاهائی مثل(میوه های خشک شده ،آجیلهای متنوع از جمله پسته، بادام،کشمش،نخودچی و.را گرفته وحتی پلاستیک ها ومارکهای چاپ شده ازکه مخصوص همان کارخانه بود را می گرفت وبه کل شاگردان مدرسه اش داده )وبه آنها میگفت:بچه ها اگر می خواهید هم شاگرد نمونه باشید وهم نمرۀ انظباط تان وهمچنین نمرۀ درسیتان 20 شود و. برای زنگ تفریح کاری مناسب حالتون پیدا کردم و اگراین کار را یاد  بگیرید درآینده منبع درآمدی برای شما می شود وهم اینکه خواهید فهمید که چجوری تو اجتماع برای خودتون کار پیدا کنیدویه فرد مفیدی برای خو وجامعه تان شوید .البته اول درس بعد کار.اینطوری برایتان هم اشتغال زدائی خواهد شد ووقتتان را بیهوده حدر نمی دهید.

تازه درتابستان هم بیکار نخواهید ماند واز همین کارخانجات همین کارها را انجام میدهید البته در خانه هم می توانید همان کالاها را بسته بندی کنید وازش پول در بیارید؛البته اینکاری که به عهدی شما میگذارم حقوقی هم در نظرگرفته شده ولی این پول خرج خرابیهای مدرسه خواهد شد.ومطمئن باشید که حتی سناری هم تو جیب مبارک من نمی رود.اینو بهتون قول می دهم ،خب دیگه سوألی نیست؟.

یکی از بچه ها از توی صف گفت:ببخشید آقای مدیراگر از اینکار پولی به مدرسه داده بشود.دیگه شما که از ما پولی نمی گیرید؟!. درست آقا؟!.

مدیرگفت:بله دانش آموزان عزیزودلبند من همینطوراست؛البته فقط برای مدرسه پولی از شما نخواهیم گرفت.ولی برای ورقه های کپی شده وهمینطور اردوهای تفریحی وعلمی و.باید پولی پرداخت کنید در این شکی نیست.چون از طرف آموزش وپرورش برای این چیزها پولی به ما نمی دهند؛آنها گفته اند که پولهای مورد نیاز مدرسه تان را از اولیای دانش آموزان بگیرید.ماهم که خیریه باز نکردیم که موارد پیش آمده را از جیب مبارک خودمون پرداخت کنیم.به نظرشما این انصافِ ؟!.با این پول اندکی که اداره در اختیار ما می گذارد. خرج مدرسه کنیم.با این پول حتی نمی تونیم شکم زن وبچه های خودمونو سیر کنیم چه برسه به اینکه بخواهیم مقداری از آنراهم خرج مدرسه کنیم.حتی می خواستم از شما بخواهم که اگر پدرتان کارش نقاشی ساختمان یا بنائی ویالوله کش ی وارد هستند بیایند ومجانی برای ما این خرابیها را به عهد بگیرند.ولی خجالت کشیدم که اینرا بیان کنم.

یکی دیگه از بچه ها آنهم آهسته به بقیه گفت:آره جون خودت تو گفتی وماهم باور کردیم!!.اگر اینطوری باشه پس چرا خودش بجای اینکه اینجا وقتش را تلف کند ،نمی رود تو همین کارخانه ها کار کند؟!.به قول قدیمیها (کار که عار نیست)یکی نیست بهش بگه (اول یه سوزن به خودت بزن بعد یه جوال دوز به دیگران).

یکی دیگه گفت:نه بابا این آقای مدیری که ما می بینیم (ازقلم سنگینتر تا حالا دستش نگرفته).آقارو چه به این کارها.اون می خواد از ما بیگاری بکشه.فکر میکنه ما حالیمون نیست.

یکی دیگه گفت:چرا خودش اینکارو تو موقع زنگ تفریح اونم تو دفتر کار خودش انجان نمی ده.بعد هم میگه این مدرسه خرابی داره.آخه نمی دونم تو این 3 سال که ما اینجا درس خوندیم هنوز این خرابی ها آباد نشده .مگه می خواد برج ایفل وبسازه!!.

یکنفر دیگه گفت:ای اباب اون همیشه هر ساله از ما پول میگیره.اگه این پولهارو جمع میکرد می تونست مدرسه را بکبد ودوباره از اول بسازه .دیگه این چه بازیِ که سر ما بنده خداها درآورده.

یکی از بچه ها در جواب همۀ اونها گفت:اگه راست می گید چرا اینها  رو بلندتر نمی گید تامدیرهم بفهمه وحساب کار خودشو بکنه؟!.چیه ازش می ترسید؟!.پس پشتش غیبت نکنید.

یکی از اونها گفت:ای بابا موضوع ترس نیست فقط احترامِ وبس.تازه اش هم اگه راستشو بهش بگیم فکر میکنی چی بشه؟!.درجواب میگه: این فضولیها به شماها نیومده سرتون تو کارخودتون باشه.من بخاطر خودتون میگم که بعدها سر درگُم نشوید (البته برای کار پیدا کردن).

بعدش هم یه تنبیه بدنی جانانه ای نثارم میکنه وازم می خواد پدر ومادرمو بیارم تا تکلیف منو روشن کنند.معلومه دیگه بعد ازمدرسه اخراجم میکنه همین.و ازشماها هم دوباره سوء استفاده میکنه(روز از نو روزی از نو)باید دوباره هر سال به مدرسه کمک مالی بکنید واینکه برای شماها و اوهیچی عوض نمی شه.

با تمام شدن حرف مدیر وبرنامۀ صبحگاهی ،بچه ها به کلاسهایشان رفتندوهمانطور که مدیر گفته بود؛زنگ تفریح دیگروقت استراحت از بچه ها گرفته شد وبچه ها سخت کار کردند ودیگر وقت بازی ودرس خواندن نداشتند فقط موقع زنگ کلاس به درسهایشان می پرداختند ودیگر رمقی برای هیچکدامشان نمانده بود.مدیر هم خوشحال وخندان در دفتر کار خود مشغول نوشیدن چایش بود وبه فکر اینکه چقدر بابت این کار نصیبش خواهد شد .وتازه برای اینکه بچه ها شک نکنند بعد از اتمام کار وقتی پول راگرفت کمی از آنرا خرج خرابیهای مدرسه وکمی دیگر را به آبدارچی وفراش مدرسه داد وبقیه را درجیب مبارک خود گذاشت.وازآن به بعد هم فهمید که چجوری باید ازدانش آموزان استفادۀ بهینه برای خودش بکند وهیچ کس هم اعتراضی از این بابت نداشت.چون می دانستند اگر اعتراضی بکنند با چه عواقبی روبرو خواهند شد.ولی همینطور که همه میدانید واز قدیم گفته اند که:(ماه زیرابرنمی ماند)؛درست است .یکروز یکی از معلمها  که تازه به این مدرسه منتقل شده بود.موضوع را فهمید واعتراض کوبنده ای به مدیر کرد وبعد به مقامات بالاتری اطلاع داد که او از بچه ها بیگاری میکشد وبچه ها از خستگی بیش از حد نمی توانند به خوبی هواسشان را به درس بدهند ونمرات بدی میگیرند.آنها مدام به زنگ تفریح اشان فکر میکنند که اینبار مدیر چه نقشه ای برای آنها کشیده.وبعد از او می خواهند که به درس دادنش ادامه بدهد وزنگ تفریح نمی خواهند .و وقتی هم که دلیلش را ازآنها می پرسد بچه ها حقیقت را بهش می گویند واو هم تصمیم می گیرد که یک راه چاره ای برای آنها پیدا کند؛ درآخر هم مقامات بالاترازاین کارمدیر ناراحت شده ولغو صلاحیت او را خواستند و او را اخراجش کردند.واین نتیجۀ طمع بیش ازحد مدیر بود .وازاین به بعدبچه ها از کار کردن منع شدند و با خیال راحت در زنگهای تفریح به استراحتشان پرداختند وبهتر به درسهایشان ادامه دادند و موفقتر از همیشه درزندگیشان بودند.

چگونه یک ایده داستانی بگیریم؟

(مدرسه نمونه)

(زنگ انشاء) (این قسمت آلودگی هوا)

(زنگ انشاء) (این قسمت سوغاتی )

(زنگ انشاء) (این قسمت درآینده می خواهید چه کارشوید)

(زنگ انشاء) (این قسمت بنزین)

(زنگ انشاء) (این قسمت قاراش میش شدن)

مدرسه ,هم ,ها ,کار ,نمی ,یکی ,بچه ها ,از بچه ,یکی از ,ها از ,این مدرسه

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

یانون دنیای بهاری فروش عمده مواد غذايي نگماریوم دانلود رایگان همه چی ضد روش گروه پژوهشی مدیران کامیاب همه چی راجع به تیزر تبلیغاتی crop نهمی ها